عاشقانه های من و نی نی و باباش

صدایی غریب اما آشنا ..............

عزیز دل مامان سلام ببخش مامانی رو اگر دیر به وبلاگت سر زده آخه سال نو و دید و بازدید حسابی سر گرمم کرده بود حتی سر کار هم نمی آمدم ناز گلم سال نو تو فندق مامان و بابا هم مبارک امسال من و بابا خیلی خوشحال بودیم که سال نو رو با تو تحویل می کنیم نارگلم  امروز می خوام واست یه خاطره قشنگ تعریف کنم خاطره ای که من و بابا هیچ وقت فراموش نمی کنیم آخرین شنبه سال 1389 یعنی روز 28 / 12/ 89 من و بابایی و مامان فاطمه و خاله طاهره رفتیم دکتر مامان فاطمه و من و خاله رفتیم داخل اتاق بابایی بی زبون هم بیرون اتاق منتظر و گوش به زنگ بود خانم دکتر به من گفت: بخواب روی تخت من که داشتم آماده می شدم خاله گفت :خانم دکتر می شه صداش رو ضبت کنم خانم...
14 فروردين 1390
1